فاطمه شهیده س
مظلومیت حضرت فاطمه زهرا س

 

 

مراسم خواستگاری
 
ابوبکر و عمر و چند تن از ثروتمندان بزرگ، حضرت فاطمه عليها السلام را ازپيامبر خواستگاري کردند،
 ولي پيامبر عليه السلام به همه آنها جواب رد داد و فرمود: فاطمه عليها السلام هنوز کوچک است و تعيين همسر او با خداست، من نيز منتظر فرمان خدايم. اصحاب رسول خدا عليه السلام احساس کرده بودند که پيغمبر ميل دارند فاطمه را به علي کابين ببندد. يعني نور را بانور. يک روز ابوبکر، عمر، سعدبن معاذ و گروهي ديگر در مسجد نشسته بودند و با هم در مورد خواستگاري از حضرت فاطمه عليها السلام صحبت مي کردند و مي گفتند: علت خواستگاري نکردن حضرت علي از حضرت فاطمه تهديستي او مي باشد. سپس با هم به سراغ علي رفته و حضرت را در نخلستان يکي از انصار که با شتر آبکش، درختان خرما را آبياري مي کرد پيدا کردند. به او گفتند: يا علي! تو در تمام کمالات بر سايرين برتري داري و از علاقه رسول خدا عليه السلام به خودت آگاهي، اشراف و بزرگان قريش براي خواستگاري از فاطمه عليها السلام رفتند ولي پيامبر دست رد سينه آنها زد، گمان مي کنيم که خدا و رسول فاطمه را براي تو قرار داده اند. شخصي ديگري قابليت اين افتخار را ندارد. علي عليه السلام فرمود: اي ابابکر! احساسات و خواسته هاي دروني مرا تحريک نمودي، به خدا سوگند من نيز خواستگار فاطمه ام، ولي از مال دنيا چيزي ندارم ، ابوبکر عرض کرد: يا علي! تو مي داني که اموال دنيا در نظر خدا و رسول او ارزشي ندارد. پيشنهاد ابوبکر روح علي عليه السلام را تکان داد و عشق دروني او را شعله ور ساخت. به منزل آمد، بدنش را شستشو داد و عباي تميزي بر تن کرد و به خدمت رسول خدا شتافت. پيامبر در منزل ام سلمه تشريف داشت. علي عليه السلام در زد. پيغمبر به ام سلمه فرمود: در را باز کن. کوبنده در شخصي است که خدا و رسولش ‍ او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد. علي عليه السلام وارد منزل شد، سلام کرد و در حضور پيامبر نشست و از خجالت شرش را به زير انداخت. پيامبر عليه السلام سکوت را شکت و فرمود: يا علي! گويا براي حاجتي نزد من آمده اي که از اظهار آن خجالت مي کشي؟ عرض کرد: يا رسول الله! پدر و مادرم فداي تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم و به برکت وجود شما هدايت شدم. يا رسول الله! اکنون موقع آن شده که براي خودم همسري انتخاب کنم، اگر صلاح مي دانيد که دخترت فاطمه عليها السلام را به عقد من در آوري سعادت بزرگي نصيب من شده است. رسول خدا عليه السلام که در انتظار چنين پيشنهادي بود، صورتش از سرور و شادماني بر افروخته شد و فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگيرم. پيامبر عليه السلام نزد فاطمه عليها السلام رفت و فرمود: دخترم! علي را به خوبي مي شناسي، براي خواستگاري تو آمده است، آيا اجازه مي دهي تو را به عقدش در آورم؟ خدا از آسمان اجازه عقد فرموده است. فاطمه عليها السلام از خجالت سکوت کرد و چيزي نگفت.  پيامبر عليه السلام سکوت او را علامت رضايت دانست و به نزد علي عليه السلام آمد و بالبي خندان فرمود: يا علي! يا عروسي چيزي داري؟ [1] .
 
1- بحار الانوار ،ج 43 ص 127



تاریخ: شنبه 2 شهريور 1392برچسب:,
ارسال توسط قناد

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 1497
بازدید کل : 40561
تعداد مطالب : 326
تعداد نظرات : 76
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


دعای عظم البلا
دعای فرج  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
ذکر کاشف الکرب  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
روزشمار فاطمیه سوره قرآن ذکر روزهای هفته پخش زنده حرم انقلاب اسلامی
.  .

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس




ابزار های عاشقانه برای وبلاگ

کد زیبا سازی لینک ها



کد کج شدن تصاوير